صاحب این جنگل را میشناسم
که هرآینه در روستا خانه دارد و ایستادن مرا
در اینجا نخواهد دید و نخواهد دید
به نظاره ایستادنم را بر برفپوش شدن جنگلش
اسب کوچکم بیگمان در شگفت مانده
این ایستادن را، بدون نزدیک بودن خانه و کاشانهای
این ایستادن را، در میان راه جنگل و دریاچه یخبسته
این ایستادن را، در تارترین شامگاه سال
زنگولههای گردنش را تکانی میدهد
تا پرسیده باشد که آیا اشتباهی در کار است؟
تنها صدای دیگر، گذر آرام باد است و
دانههای کرکوار برف
جنگل دلانگیز است، تاریک است و ژرف
اما من عهدهایی دارم تا وفا کنم
و فرسنگها راه پیش از خوابیدن
و فرسنگها راه پیش از خوابیدن
Whose woods these are I think I know.
His house is in the village though;
He will not see me stopping here
To watch his woods fill up with snow.
My little horse must think it queer
To stop without a farmhouse near
Between the woods and frozen lake
The darkest evening of the year.
He gives his harness bells a shake
To ask if there is some mistake.
The only other sound's the sweep
Of easy wind and downy flake.
The woods are lovely, dark and deep.
But I have promises to keep,
And miles to go before I sleep,
And miles to go before I sleep.
«ایستادن کنار جنگل در شامگاهی برفی» (به انگلیسی: Stopping by Woods on a Snowy Evening) شعری است از رابرت فراست، شاعر آمریکایی که در دیوان او به نام نیوهمپشایر (New Hampshire) که در سال ۱۹۲۳ منتشر شد، به چاپ رسیده است.
به این قطعه شعر در فیلمهای گوناگون آمریکایی اشاره شده و الیوت دل بورگو، آهنگساز آمریکایی، قطعه آهنگی نیز با این شعر ساخته است.