روح
ظاهر
روح اصطلاحی در علوم دینی و فلسفه راجع به همه موجودات است (نه فقط انسان و موجودات زنده از دیدگاه زیستشناسی). بسیاری از ادیان معتقدند که روح در مقابل جسم، یعنی قسمت غیرمادی یک موجود است؛ و هر موجود حداقل یک روح دارد.
گفتاوردها دربارهٔ روح
[ویرایش]- «ادعای واقعی در همهٔ این علوم این است که روح وجود ندارد (عصبشناسی در میان علوم بهخاطر گرایشش به دورزدن فرضیه و حتی نظریه و مستقیماً بهسراغ حکم رفتن، قابلتوجه است)... روح همان خود است، اما از خود جدا میماند. وقتی که «خود» دروغ میگوید یا دزدی میکند یا مرتکب قتل میشود، روح از آسیبهای اخلاقی رنج میکشد، اما در تصادفاتی که «خود» ناقص میشود یا میمیرد روح آسیبی نمیبیند. مسلماً این درک شهودی را نمیتوان با اثبات فیزیکیبودنِ روح از بین برد و بر همین اساس، فیزیکینبودنِ آنْ عدم وجودش را اثبات نمیکند... من روح را مفهومی ارزشمند و مایهٔ شرافت حیات انسان و باعث سنگینی وصفناپذیر اعمال و تجربهٔ انسان میدانم. اگر این کار در عینیت تام من تردیدی ایجاد نمیکرد، میگفتم که روحِ خود را همراه مطلوبی یافتهام.»
- مارلین رابینسون، ۲۰۱۵[۱]
- «چه میآید بر سرِ روح، پس از مرگ؟
- چگونه ادامه میدهد به حیاتِ خود
- بیعضله و عصب، استخوان و پوست، دم و بازدهم
- برای سخن گفتن از عشق یا اشتیاق، حسرت یا فراق؟
- هیچ نمیدانم اما دینم میگوید
- بپذیریم این حقیقت ساده را
- که انسان میمیمرد، روحش رهایی مییابد
- و جسمش از شناختن و دریافتن بازمیماند
- و شگفتا! آنگاه به ستارگان مینگردم
- به آرزویی بزرگ دست مییابم:
- درکِ معنا و غایتِ خلفت
- بیواسطهٔ تن و تنها به یاری روح؛
- و چون به موسیقی موتسارت گوش میسپارم
- خود را میبینم بالدرآورده و از زندانِ تن رهیده
- آنگاه زمین زیر پایم تنها رؤیایی پوشالی است
- و روحم، یگانه قدرتِ حقیقیِ من.»
- — الیزابت جنینگز در روح[۲]
- «مادربزرگم نظریهٔ بسیار جالبی داشت. میگفت هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد میشویم اما خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم؛ همان طور که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی میآید که دوستش داریم؛ شمع میتواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را مشتعل میکند. برای لحظهای از فشار احساسات گیج میشویم و گرمای مطبوعی وجودمان را دربرمیگیرد که با مرور زمان فروکش میکند، تا انفجار تازهای جایگزین آن شود. هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعلهور نگه میدارد و از آنجا که یکی از عوامل آتشزا همان سوختی است که به وجودمان میرسد، انفجار تنها هنگامی ایجاد میشود که سوخت موجود باشد. خلاصهٔ کلام، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع درنیابد که چه چیزی آتش درون را شعلهور میکند، قوطی کبریت وجودش نم برمیدارد و هیچ یک از چوب کبریتهایش هیچ وقت روشن نمیشود.»
- لورا اسکوئیول، مثل آب برای شکلات صفحه ۱۱۱
منابع
[ویرایش]- ↑ مریلین رابینسون، «علوم انسانی یعنی بردگی اقتصادی: چرا نباید بگذاریم علم عصبشناسی رمز و راز را از حیات انسان دور کند»، ترجمهٔ مجتبی هاتف، سایت ترجمان، برگرفته از Nation، سه شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۴، کد مطلب: ۷۵۲۳.
- ↑ حسنزاده, فریده. شعر زنان در سدهٔ بیستم میلادی. تهران: نگاه, 2001. 400. ISBN 9643510476.
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |