پی
ظاهر
فارسی
[ویرایش]
ریشه لغت
[ویرایش]- زبان معیار باستان
آوایش
[ویرایش]- /پَی/
اسم
[ویرایش]پَی
اسم
[ویرایش]پِی
- (جانوری): عصب، رشته سفید رنگ و سختی در بدن انسان و حیوان.
- (ریاضی): عددی تقریباً مساوی ۳/۱۴ که برابر با نسبت محیط دایره به قطر آن است.
- سیزدهمین حرف الفبای یونانی و آن نماینده ستارههای قدر شانزدهم.
اسم
[ویرایش]پَیِ
- دنبالِ، عقبِ.
- پَیَ در گویش گنابادی یعنی رعد و برق.
واژههای مشتق شده
[ویرایش]برگردانها
[ویرایش]منابع
[ویرایش]- فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین