شباهت داشت به دورانی که خودمون گذروندیم و چه خوب که گذشت..
با شیوع این بیماری یعنی طاعون عاشق و معشوقههایی که قرار بعدی بوسه هایشان را معین کرده بودندشباهت داشت به دورانی که خودمون گذروندیم و چه خوب که گذشت..
با شیوع این بیماری یعنی طاعون عاشق و معشوقههایی که قرار بعدی بوسه هایشان را معین کرده بودند به ناگاه از هم میگریزند. چرا که از ابتلا به این بیماری هراس دارند. همه به طور خودخواسته از هم فاصله میگیرند و این بیانی بسیار زیبا از وضعیت انسان مدرن است که دچار بحران و در پی آن تنهایی شده است.
در این کتاب (دکتر ریو) را داریم که راوی داستان است و کامو از طریق این شخصیت انسانیت را معنا میکند. (تارو) شخصی است که به پوچی میرسد ولی با هدفی که برای خود خلق میکند، جان بسیاری از انسانها را نجات میدهد. (گران) فردی است که تا لحظه آخر برای هدف خود میجنگد و چون به آن ایمان (نه فقط اعتقاد) دارد، دست از تلاش برنمیدارد. (رامبر) مسافر روزنامهنگاری است که بهدلیل قرنطینه شهر از معشوقه خود دور مانده و در تلاش برای رسیدن به آن است ولی در اواسط داستان به درستی متحول میشود و نجات جان انسانها را اولویت کار خود قرار میدهد. (کتار) شخصی است که یکبار خودکشی نافرجام داشته ولی از شرایط طاعون استفاده میکند و با تجارتی که راه میاندازد، شرایط زندگی خود را بهبود میبخشد. (کاستل) دکتری است که واکسنی برای طاعون میسازد و علیرغم بالا بودن تعداد بیماران و شرایط قرنطینه شهر که امکان ارسال دارو به حد مورد نیاز را غیرممکن میساخت، جان بسیاری را نجات میدهد. (پدر پانلو) کشیشی است که بیماری طاعون را نتیجه گناه مردم خود میداند ولی با دیدن مرگ یک کودک ایمان خود را از دست میدهد و سرانجام (اتون) بازپرس شهر که هیچ مزیتی برای خانواده خود نسبت به سایر مردم در شرایط طاعون قائل نیست. تمامی این شخصیتها همانطور که توضیح داده شد خصوصیات، دیدگاه و دنیای خود را دارند ولی همگی در یک ویژگی مشترک هستند؛ "انسانیت''. کامو لزوما با دیدگاه های کاراکترهاش موافق نیست بلکه به همه حق اظهار نظر و ایفای نقش میدهد. پدر پانلو همان اندازه ای حق دارد که دکتر ریو و حتی شخصیتی که از ریشه کن شدن طاعون هراس دارد چرا که طاعون به وی منفعت میرساند. کامو حتی او را هم قضاوت نمیکند. تنها به خخاطب میگوید در جامعه چنین اشخاصی هم وجود دارند و آنها هم حق زندگی و اظهار نظر دارند. یکی از نکات مهم «طاعون» این است که نشان میدهد انسان بهتنهایی قادر به انجام هیچکاری نیست. باید جماعتی از انسانها باور داشته باشند که برای بقا باید کنار هم بمانند و به یکدیگر یاری برسانند. کامو یاریگری را تنها راه نجات انسانها میداند و پایهی این تفکر امیدی است که کامو به انسان دارد، تا جایی که قادر است به قضا و قدر آسمانی هم غلبه کند. و نکته مهمتر اینکه چیزی که در طاعون نمود دارد، مسئله فردی نیست بلکه مسئله جمعی است، اگر مسئله فردیت یعنی خود انسان باشد، در این وضعیت شخصیتها به کمک یکدیگر نمیآیند. زمانیکه رامبر میخواهد فرار کند، بعد از کلی سختی به مرز میرسد، ولی در نهایت تصمیم میگیرد برگردد به بیمارستان که به ریو و تارو کمک کند. آنها از او میپرسند: چرا دنبال معشوقهاش یا سعادتش نرفته؟ او پاسخ میدهد: سعادت زمانی معنا میدهد که دیگران بدبخت نباشند. سعادت در ارتباط با دیگری معنا پیدا میکند. من برگشتم که زندگی این افراد را نجات دهم و بعد بهدنبال معشوقهام بروم. حتی اگر معشوقهام زنده نماند، خود این ماجرا سعادت است. اتفاقا نقطهی جالب ماجرا این است که ایشان شرم را در مقابل سعادت قرار میدهد. او میگوید: اگر میرفتم، شرمگین بودم. و من به سعادت نمیرسم اگر تا آخر عمر شرمگین باشم.....more
با اینکه بخشهایی از کتاب مبهم بود اما به عنوان اولین کتاب از صادق هدایت انتخاب خوبی بود و دوستش داشتم. و دوست دارم بیشتر ازش بخونم و با سبک نوشتنش با اینکه بخشهایی از کتاب مبهم بود اما به عنوان اولین کتاب از صادق هدایت انتخاب خوبی بود و دوستش داشتم. و دوست دارم بیشتر ازش بخونم و با سبک نوشتنش بیشتر آشنا بشم....more
با تمام کتاب و فیلمهایی که در مورد جنگ ممکنه خونده و دیده باشیم فرق داره، خیلی واقعیتر و دردناکتر بود...
اوایل ما همهچی رو مخفی میکردیم، حتی نشانبا تمام کتاب و فیلمهایی که در مورد جنگ ممکنه خونده و دیده باشیم فرق داره، خیلی واقعیتر و دردناکتر بود...
اوایل ما همهچی رو مخفی میکردیم، حتی نشانهامون رو به لباسمون نمیزدیم. این مردها بودند که قهرمان شدند، فاتحان جنگ، شوهران مورد علاقه، جنگ مال اونا بود، به ما به چشم دیگهای نگاه میکردند. کاملا جور دیگهای... اینجوری بگم، پیروزی رو از ما گرفتن و مصادره کردن. خیلی بی سروصدا اون رو با خوشبختی عادی زنانه عوض کردن. پیروزی رو با ما قسمت نکردند......more
داستان کتاب ۱۹۸۴ در لندن، یکی از شهرهای بزرگ اوشینیا اتفاق میافتد. دولت مرکزی اوشینیا یک دولت تمامیتخواه است که همهچیز را کنترل میکند و به شما می گداستان کتاب ۱۹۸۴ در لندن، یکی از شهرهای بزرگ اوشینیا اتفاق میافتد. دولت مرکزی اوشینیا یک دولت تمامیتخواه است که همهچیز را کنترل میکند و به شما می گوید که چه کاری انجام دهید، کجا حضور داشته باشید، با چه کسانی صحبت کنید، اوقات فراغت خود را چگونه سپری کنید، به چه چیزی فکر کنید، به چه چیزی باور داشتید باشید و خلاصه به معنای واقعی کلمه همه چیز را کنترل می کند و تحت نظر دارد. حال اگر از شما خلافی سر بزند، (این خلاف شامل هرکاری و هرچیزی است که به نفع حزب نباشد. یعنی شما حتی اگر در ذهن خود از حزب تنفر داشته باشید و چهره شما این موضوع را نشان دهد، شما دچار جنایت فکر و جنایت چهره شدهاید) شما ناپدید خواهید شد. یا به اصطلاحی که در کتاب آمده است بخار میشوید. دیگر هیچ مدرکی از وجود شما در هیچ جایی وجود نخواهد داشت و حتی خاطرات شما از ذهن دیگران پاک خواهد شد....more