Annie Greem
https://www.goodreads.com/anniegreem
“و به مهمان تعارف مكن و هر ساعت مگوى كه: "اى فلان! نان نيك بخور! هيچ نمى خورى! به جان تو كه شرم مدار" كه از چنين گفتار مهمان شرمزده گردد و نان نتواند خوردن و نيم سير از خوان برخيزد.
و ما را به گيلان رسمى است خوب، چون مهمانى را به خوان برند، خوردنى در ميان خوان بنهند و خداوندخانه از آن جا برود تا مهمانان چنان كه خواهند نان بخورند.”
―
و ما را به گيلان رسمى است خوب، چون مهمانى را به خوان برند، خوردنى در ميان خوان بنهند و خداوندخانه از آن جا برود تا مهمانان چنان كه خواهند نان بخورند.”
―
“چرا کار و بار «لوس بازی» سکه شده؟
چرا همه مثل هم حرف میزنند: «اون اتفاق باحاله»، «می دونی آدما»، «ای جانم»، «ازت راضی ام» و ...
چرا زنان و دختران ادای نوزادان را در میآورند و مردان و پسران فقط لودگی میکنند؟
چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟
چرا میترسند مبادا با کسی بحثشان شود؟
چرا وقتی به جوانی بیست و چند ساله میگویی «احمق»، به جای آنکه جوابت را دهد، میگوید :«وقت به خیر»
چرا همه «پالت» و «پرتقال من کجایی» گوش میدهند؟
چرا هیچ کس دیگر کله شقی نمیکند و در یک نبرد عاشقانه، رقیب را به «دوئل» فرانمیخواند؟
چرا همه عاشق فوتبال و تیم «بارسا» و «یووه» شدهاند؟
چرا همه فقط گرافیک و بازاریابی و هنرهای تجسمی میخوانند؟
چرا از میز شام و گربه و پای لاکزده عکس میگیرند؟
چرا وقتی یک شب عادی با دوستانشان جایی میروند، از این اتفاق ساده دهها بار عکس سلفی و دستجمعی میگیرند؟
چه اتفاقی برایشان میافتد که از دیدن برنامه «خندوانه» یا طنزهای بینمک لذت میبرند؟
چرا همه سیبیلهای دسته موتوری دارند و پیراهن چهارخانه و عینکهای پت و پهن و مانتوهای چادرگل گلی و شلوارهای قرمز و سبز و کانورس و کوله میپوشند؟
چرا همه چیز اینقدر گل گلی و عروسکی و ملوس شده است؟
چرا هرکس را که میبینی، هفته بعدش نمایشگاه یا کارگاه متنخوانی یا رونمایی از کتاب دارد؟
چرا همه داستان کوتاه مینویسند و شعر میگویند؟
چرا اینقدر عکاس و «کارگردان اولی» زیاد شده است؟
چرا هیچ کس رمان نمینویسد؟
چرا هر کس که بعد از مدتی کافه نشینی، احساس میکند که باید یا مجله ادبی-هنری تاسیس کند یا مترجم و مدرس شود؟
چرا هیچکس نمیتواند چند دقیقه بدون مسخره بازی یا تقلید تکه کلامهای باب روز، درباره هر موضوعی حرف بزند؟
چرا سر و ته همه چیز با دو تا تحلیل و یک کاریکاتور هم میآید؟
چرا همه بازاریاب و ایدهپرداز تبلیغات شدهاند؟
چرا همه فکر میکنند کانت و هگل و افلاطون یکسری حرفهای نامفهوم زدهاند؟
چرا آداب معاشرت را در حد جمع کردن حواس و نیاستادن بر سر راه دیگران و بلند بلند قهقهه نزدن در محیط عمومی، بلد نیستند؟
چرا هیچکس، هیچ موضوعی را تا انتها پیگیری نمیکند؟
چرا هیچ کس گلهای از رنگ قهوهای وخاکستری آسمان ندارد؟
چرا فکر میکنند پل طبیعت و برج میلاد آثار معماری ارزشمندی هستند؟
چرا وقتی سگ و گربه میبینند، به نشانه هیجان، حرکات عجیب و اصوات نامفهوم از خودشان در میآورند؟
چرا نگرانند مبادا «جدی و خشک» جلوه کنند؟
چرا مدام احساس میکنند که باید به شکل اغراق شدهای بخندند و خوشمزهگی کنند؟
چرا از واژگانی چون «شرم»، «فروتنی»،«شرافت» و ... خندهشان میگیرد؟
چرا همه میترسند کسی برنجد و ناچار خود را در گرداب خاله زنکی غرق میکنند؟
چرا وحشت از «توهین»، کار را به تایید کلاشان و شارلتانها انداخته است؟
چرا اینهمه مراسم بزرگداشت این و آن برگزار میشود؟
چرا همه کودک صفت شدهاند و مدام عکسهای چند ماهگی و کاراکترهای عروسکی و کارتونی را مرور میکنند؟
چرا همه به میانجی خیریهها و شیادها، با رنجهای بشری مواجه میشوند؟
چرا به شکل بیمارگونهای قربان صدقه هم میروند؟
چرا تیراژ کتابها 300 نسخه است؟
چرا همه در شکستن گردن روشنفکران از حکومت سبقت میگیرند؟
چرا نمیتوانند خودفروختگی را محکوم کنند؟
چرا هیچ موضعی ندارند؟
و در نهایت چرا فکر میکنند خیلی باهوش، شریف، تاج سر بشریت و ملتی برگزیده هستند؟”
―
چرا همه مثل هم حرف میزنند: «اون اتفاق باحاله»، «می دونی آدما»، «ای جانم»، «ازت راضی ام» و ...
چرا زنان و دختران ادای نوزادان را در میآورند و مردان و پسران فقط لودگی میکنند؟
چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟
چرا میترسند مبادا با کسی بحثشان شود؟
چرا وقتی به جوانی بیست و چند ساله میگویی «احمق»، به جای آنکه جوابت را دهد، میگوید :«وقت به خیر»
چرا همه «پالت» و «پرتقال من کجایی» گوش میدهند؟
چرا هیچ کس دیگر کله شقی نمیکند و در یک نبرد عاشقانه، رقیب را به «دوئل» فرانمیخواند؟
چرا همه عاشق فوتبال و تیم «بارسا» و «یووه» شدهاند؟
چرا همه فقط گرافیک و بازاریابی و هنرهای تجسمی میخوانند؟
چرا از میز شام و گربه و پای لاکزده عکس میگیرند؟
چرا وقتی یک شب عادی با دوستانشان جایی میروند، از این اتفاق ساده دهها بار عکس سلفی و دستجمعی میگیرند؟
چه اتفاقی برایشان میافتد که از دیدن برنامه «خندوانه» یا طنزهای بینمک لذت میبرند؟
چرا همه سیبیلهای دسته موتوری دارند و پیراهن چهارخانه و عینکهای پت و پهن و مانتوهای چادرگل گلی و شلوارهای قرمز و سبز و کانورس و کوله میپوشند؟
چرا همه چیز اینقدر گل گلی و عروسکی و ملوس شده است؟
چرا هرکس را که میبینی، هفته بعدش نمایشگاه یا کارگاه متنخوانی یا رونمایی از کتاب دارد؟
چرا همه داستان کوتاه مینویسند و شعر میگویند؟
چرا اینقدر عکاس و «کارگردان اولی» زیاد شده است؟
چرا هیچ کس رمان نمینویسد؟
چرا هر کس که بعد از مدتی کافه نشینی، احساس میکند که باید یا مجله ادبی-هنری تاسیس کند یا مترجم و مدرس شود؟
چرا هیچکس نمیتواند چند دقیقه بدون مسخره بازی یا تقلید تکه کلامهای باب روز، درباره هر موضوعی حرف بزند؟
چرا سر و ته همه چیز با دو تا تحلیل و یک کاریکاتور هم میآید؟
چرا همه بازاریاب و ایدهپرداز تبلیغات شدهاند؟
چرا همه فکر میکنند کانت و هگل و افلاطون یکسری حرفهای نامفهوم زدهاند؟
چرا آداب معاشرت را در حد جمع کردن حواس و نیاستادن بر سر راه دیگران و بلند بلند قهقهه نزدن در محیط عمومی، بلد نیستند؟
چرا هیچکس، هیچ موضوعی را تا انتها پیگیری نمیکند؟
چرا هیچ کس گلهای از رنگ قهوهای وخاکستری آسمان ندارد؟
چرا فکر میکنند پل طبیعت و برج میلاد آثار معماری ارزشمندی هستند؟
چرا وقتی سگ و گربه میبینند، به نشانه هیجان، حرکات عجیب و اصوات نامفهوم از خودشان در میآورند؟
چرا نگرانند مبادا «جدی و خشک» جلوه کنند؟
چرا مدام احساس میکنند که باید به شکل اغراق شدهای بخندند و خوشمزهگی کنند؟
چرا از واژگانی چون «شرم»، «فروتنی»،«شرافت» و ... خندهشان میگیرد؟
چرا همه میترسند کسی برنجد و ناچار خود را در گرداب خاله زنکی غرق میکنند؟
چرا وحشت از «توهین»، کار را به تایید کلاشان و شارلتانها انداخته است؟
چرا اینهمه مراسم بزرگداشت این و آن برگزار میشود؟
چرا همه کودک صفت شدهاند و مدام عکسهای چند ماهگی و کاراکترهای عروسکی و کارتونی را مرور میکنند؟
چرا همه به میانجی خیریهها و شیادها، با رنجهای بشری مواجه میشوند؟
چرا به شکل بیمارگونهای قربان صدقه هم میروند؟
چرا تیراژ کتابها 300 نسخه است؟
چرا همه در شکستن گردن روشنفکران از حکومت سبقت میگیرند؟
چرا نمیتوانند خودفروختگی را محکوم کنند؟
چرا هیچ موضعی ندارند؟
و در نهایت چرا فکر میکنند خیلی باهوش، شریف، تاج سر بشریت و ملتی برگزیده هستند؟”
―
“•
هر یک از زنانی
که زمانی
بی تفاوت از کنارشان گذشته ای
تمام دنیای مردی بوده اند...
همین زن که از اتوبوس پیاده شد
با چشمهای معمولی
و کیفی معمولی تر
و تو معصومش پنداشتی
روزی
جایی
کسی را آتش زده...
با همان ساقهای معمولی
و انگشتهای کشیده
شک ندارم
مردی هست
که هنوز
در جایی از جهان
منتظر است آن زن
خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی
به خانه او ببرد...”
―
هر یک از زنانی
که زمانی
بی تفاوت از کنارشان گذشته ای
تمام دنیای مردی بوده اند...
همین زن که از اتوبوس پیاده شد
با چشمهای معمولی
و کیفی معمولی تر
و تو معصومش پنداشتی
روزی
جایی
کسی را آتش زده...
با همان ساقهای معمولی
و انگشتهای کشیده
شک ندارم
مردی هست
که هنوز
در جایی از جهان
منتظر است آن زن
خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی
به خانه او ببرد...”
―
Annie’s 2024 Year in Books
Take a look at Annie’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Favorite Genres
Polls voted on by Annie
Lists liked by Annie