پرش به محتوا

کاربر:مرجان پروانه/صفحه تمرین2

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

لقب اتابکان که به برخی امرای سلجوقی اطلاق می‌شد از آنجاست که این سلاطین تربیت فرزندان خود را به آنان وا می‌گذاشتند و گاه آنان از سوی سلاطین حکومت می‌یافتند. به تدریج در دوره زوال سلجوقیان، این لقب به امرایی که به استقلال فرمان می‌راندند، بی آنکه شاهزاده ای را تحت حمایت و تربیت خود داشته باشند، نیز اطلاق می‌شد. اتابکان لرستان هم این گونه اند. چنان‌که ابوطاهر مؤسس لر بزرگ پس از استقرار در لرستان از فرمان اتابکان فارس سرپیچید و خود را اتابک خواند … و هزاراسپ، دومین حاکم لر بزرگ از خلیفه عباسی منشور اتابکی دریافت کرد.

اتابکان لر عنوان کلی دو سلسله مشهور به لر بزرگ و لر کوچک که در اواخر عصر سلجوقیان بیش از چهار سده بر نواحی وسیعی از خوزستان و لرستان فرمان راندند، سرانجام لر بزرگ در دوره تیموری و لر کوچک در اواسط دوره صفوی منقرض شدند. (دائرة المعارف اسلامی ص ۵۰۰) دربارهٔ تقسیم و نام گذاری لرها به لر بزرگ و لر کوچک، حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده به نقل از کتاب زبدة التواریخ سید ابوالقاسم کاشانی می‌نویسد: لرستان دو قسم است، لر بزرگ و لر کوچک. به اعتبار دو برادر که در قرب سنه ثلاثمایه هجری، آنجا بوده‌اند. بدر نام حاکم لر بزرگ بود و منصور نام حاکم لرکوچک (تاریخ گزیده، ص538)[۱]

از نظر جغرافیایی نواحی واقع در شرق و جنوب کارون علیا، سرزمین لر بزرگ نامیده می‌شود که به گفته حمداله مستوفی مجاور شولستان (ممسنی کنونی) در مرز فارس بود و تختگاه آن ایزج(مال امیر یا ایذه کنونی) نام داشت. لر کوچک هم نواحی واقع در شمال کارون علیا را شامل می‌شود و مرکز آن خرم‌آباد و از مهم‌ترین شهرهای آن بروجرد بوده‌است. به گفتهٔ اسکندر بیگ منشی قلمرو لر کوچک در دوران صفویه بین همدان و خوزستان و بغداد محدود می‌شد.[۲]

ذکر طوایف لر بزرگ و امرای ایشان بیشتر در تاریخ به میان می‌آید تا لر کوچک؛ چه این طوایف بین فارس، عراق عجم، عراق عرب و شولستان ساکن بوده و با اتابکان فارس و خلفای بغداد ارتباط داشته و از همه مهمتر مساکن ایشان بر سرراه عراق عرب دره‌های کارون و کرخه به فارس و سواحل دریا قرار داشته‌است.[۳]

در حالی که نواحی تحت تصرف لر کوچک نسبتاً دور افتاده بود و جاده‌های معتبر کمتر از این نواحی می‌گذشت. با این وجود پس از انقراض اتابکان لر بزرگ، نواحی لر کوچک در دورهٔ صفویه که در سرحدین دو دولت رقیب(ایران و عثمانی)واقع بود، از اهمیت خاصی برخوردار بود.[۴]

اتابکان لر بزرگ (یا هزار اسپیان)

[ویرایش]

سلسله ای که در لر بزرگ از حدود نیمهٔ قرن ششم اقتدار یافته و به نام امرای فضولیه یا مساحمه یا اتابکان لرستان خوانده می‌شوند، اصلالتا از کردان شام اند که از طریق میافارقین آذربایجان به ایران آمده و مقارن ابتدای قرن ششم هجری در حدود اشترانکوه و جلگه‌های شمالی آن رحل اقامت افکنده آند.[۵]

این سلسله به نام یکی از نیاکان خود، ابوالحسن فضولیه به بنی فضولیه و به نام دومین فرمانروای این سلسله، نصرت‌الدین هزاراسپ به هزاراسپیان نیز مشهور است. این قوم کرد نژاد بوده‌اند و در نواحی شام اقامت داشتند. از میان مورخان تنها غفاری دربارهٔ پیشینهٔ این قوم و چگونگی مهاجرت آنان از شام به لرستان سخن گفته و نسب فتح الدین فضولیه نیای این خاندان را به کیخسرو (ظاهرا پادشاه اسطوره ای ایران) رسانده‌است. به گفتهٔ همو ابراهیم بن علی نوادهٔ فضولیه پس از آنکه برخی از کسانش به دست حکام شام به قتل رسیدند با قوم خود به حوالی میافارقین کوچید. پسر ابراهیم به نام گینویه از والی شام انتقام گرفت و او را کشت و سپس همگی به آذربایجان مهاجرت کردند. در آنجا گینویه خود را به فرمانروای گیلان نردیک ساخت و دختر او را به زنی گرفت. پس از او مکی بن ابی الحسن پسر عمو و جانشین گینویه قوم خود را از آذربایجان به دشت شمالی اشترانکوه در لرستان آورد. به روایت حمداله مستوفی که مقدم بر غفاری است در۵۰۰قمری (یا۵۰۵ق فی:منتخب التواریخ و۳۸) ۱۰۰ خانوار کرد به ریاست ابوالحسن فضولیه از جبل السماق در نزدیکی حلب به لرستان مهاجرت کردند و کردان همراه وی «برسبیل رعیتی» به خدمت نوادگان محمد خورشید (وزیر نصیرالدین محمد هلال از خلاف بدر که در اوایل سده۴ق حاکم لرستان بود) پیوستند.

تاسیس حکومت

[ویرایش]

یکی از نوادگان ابوالحسن ابوطاهر بن محمد-که از او به نام مؤسس لربزرگ یاد شده- به خدمت سنقر اتابک فارس (حک۵۴۳–۵۵۸ق) درآمد و به سبب شجاعت و جنگاوری بدو نزدیک شد و سنقر وی را در ۵۴۳ق به نبرد با حاکم شبانکاره فرستاد. ابوطاهر پس از پیروزی، به خواست خود از سوی سنقر به لرستان گسیل شد تا آن نواحی را مطیع اتابکان فارس کند. اما پس از تسخیر(۵۵۰ق) از فرمان سنقر سرپیچید و خود را اتابک خواند و به استقلال به حکومت پرداخت و دولت اتابکان لر از همین تاریخ شروع شد.[۶]

پایتخت اتابکان لرستان در شهر ایزج یعنی مال امیر یا ایذه حالیه است[۷]

ابوطاهر پس از ۳۲سال حکومت درگذشت و فرزند بزرگترش نصرت‌الدین هزاراسپ به حکومت رسید. وی ایزج را تختگاه کرد و به آبادانی آن پرداخت. در این ایام بسیاری از قبایل عرب و ایرانی، چون عقیلی، هاسمی، استرکی و بختیاری از جبل السماق به لرستان مهاجرت کردند و هزاراسپ و برادرانش را در توسعه قلمروشان یاری دادند. از این پس اتابکان لر قدرت و شوکت بسیار یافتند. هزاراسپ آخرین بازماندگان شول را از شولستان براند و به فارس کوچاند. سپس سراسر لرستان تا چهار فرسنگی اصفهان را به تصرف خود درآورد و از سوی فارس تا ولایات خشت و ماهور پیش رفت و برادران خود را به حکومت نواحی مختلف برگماشت.

تکله اتابک فارس (حک۵۷۱–۵۹۱ق) که می‌کوشید برای حفظ قلمرو خود دژی معروف در جنوب غربی ایزج به نام مانجست (مانگشت یا مونگشت) را تصرف کند، چون از تصرف آن ناامید شد، با اتابک لر صلح کرد دختر خود را نیز به ازدواج وی درآورد. بعدها هزاراسپ فرزند خود تکله را که نوادهٔ سلغریان فارس و همنام جدش بود و به بغداد روانه کرد و از ناصر الدین الله خلیفهٔ عباسی خواهان لقب اتابکی شد و خلیفه نیز او را لقب اتابکی داد.

آنگاه که سلطان محمد خوارزمشاه از برابر مغولان به عراق گریخت نصرت الدین هزاراسپ و برخی از امرای آن نواحی به یاری وی شتافتتند، اما سلطان به پیشنهاد هزاراسپ مبنی بر کمین در گذرگاه‌های صعب العبور بین فارس و لرستان برای مقابله با مغولان توجهی نکرد و او را متهم ساخت که به نفع خود و برای انتقام از اتابک فارس می‌خواهد لشکر به آن ناحیه ببرد.

از این رو هزاراسپ به مقر خود بازگشت. اما وی که دختر خود را به ازدواج غیاث الدین پسر سلطان محمد درآورده بود، روابط دوستانه اش را با سلطان همچنان حفظ کرد ووقتی سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه روی به بغداد نهاد، در خوزستان نزد هزاراسپ رفت و و اتابک لر نیز از او استقبال کرد. هزار اسب در ۶۲۶ق/۱۲۲۹م درگذشت.[۸]

عمادالدین پهلوان

[ویرایش]

منابع تاریخی دربارهٔ جانشینان هزاراسپ اختلاف کرده‌اند. به گفته غفاری (ص۱۷۰تا۱۷۱) پس از وی پسرش (یا برادرش) عمادالدین پهلوان به حکومت رسید و در ۶۴۶ درگذشت. از برخی منابع پیش از غفاری نیز چنین برمی آید که او مدتی حکومت کرده‌است. به گزارش نسوی المستنصر، خلیفه عباسی از جلال الدین خوارزمشاه خواست که عمادالدین پهلوان را نه از جملهٔ اتباع خود، بلکه به عنوان تبعهٔ دیوان خلافت عباسی به رسمیت شناسد. جلال الدین نخست موافت کرد، سپس پشیمان شد و در اواسط سال ۶۹۷ق منشی خود نسوی را به بغداد فرستاد و عمادالدین به اطاعت از جلال الدین گردن نهاد. شبانکاره ای (ص۱۹۷) نیز او را «ملک لر» خواند که دختر حاکم قراختایی کرمان را به زنی گرفت. اما اغلب مورخان بدون آن که از حکومت عمادالدین پهلوان ذکری کنند، تکله پسر هزاراسپ را جانشین پدر دانسته‌اند.[۹]

اتابک تکله(۶۴۹تا۶۵۶)

[ویرایش]

اتابک مظفرالدین تکله یکی از معروف‌ترین اتابکان لرستان است و او با اتابکان فارس و امرای لر کوچک و شول و مغول درافتاده و قسمت عمدهٔ عمر او در زد و خورد گذشته‌است. کشمکش مابین اتابکان فارس و اتابکان لرستان که از عهد هزار اسب شروع شده بود در ایام عمارت تکله شدت یافت.[۱۰] به روزگار وی سعد بن زنگی (حک۵۹۹تا۶۲۴ق) به بهانهٔ انتقام شولان،[۱۱] به قصد استیصال امرای فضولیه و تصرف بلاد لربزرگ سه مرتبه به طرف متصرفات تکله لشکر کشید ولی در هیچ‌یک از این لشکرکشی‌ها غلبه نیافت بلکه فتح نصیب تکله گردید و اهمیت و اعتبار وی افزایش یافت.[۱۲] تکله آنگاه به قلرو لرکوچک یورش برد و برخی از ولایات آنجا را تصرف کرد و چندی بعد دو تن از امرای خلیفعه عباسی را که به لرستان تاخته بودند، گوشمالی داد.[۱۳]

در سال ۶۵۶ق هنگامی که هلاکو جهت حمله به بغداد به به حدود لرستان رسید، تکله به خدمت او رسید و از کشت و کشتار هلاکو در بغداد سخت متأثر شد[۱۴] و.[۱۵] چون امرای هلاکو این را به اطلاع خان رساندند و هلاکو خواست تکله را دستگیر کند، تکله بدون اطلاع او به لرستان برگشت.[۱۶] هلاکو یکی از سردار خود را مأمور تعقیب او کرد. تکله ناچار مجدداً به خدمت ایلخان رسید و همراه او رهسپار تبریز شد لیکن به فرمان خان مغول کشته شد. سپس به دستور خان مغول، شمس الدین آلب ارغون برادر تکله جانشین او شد.[۱۷]

شمس الدین آلب ارغون

[ویرایش]

پس از تکله برادرش آلب ارغون که پیش از آن به دست مغولان اسیر شده بود، از سوی هلاکو به حکومت لربزرگ منصوب شد و مغولان لرستان را ترک کردند. شمس الدین در دوران حکومت خود کوشید تا صدمات ناشی از تهاجم مغولان را بر لرستان بهبود بخشد. او به آبادانی قلمرو خود پرداخت و تا مدتی از رعیت خراج نستاند.[۱۸] دوره امارت شمس الدین آلب ارغون که قریب به پانزده سال طول کشید واقعهٔ مهمی ندارد[۱۹] تاریخ درگذشت او را به اختلاف ۶۷۰ ،۶۷۱ و ۶۷۲ آورده‌اند.[۲۰]

یوسف شاه اول ۶۸۸–۶۷۲ ه‍. ق

[ویرایش]

یوسف شاه فرزند آلب ارغون که ایام جوانی خود را در خدمت اباقا خان سپری کرده بود جانشین پدر شد.[۲۱] با این همه یک چند با ۳۰۰ تن از سپاهیانش در همان‌جا (اردوی ابا قاخان) ماندگار شد و نایبان وی در لربزرگ رشتهٔ کارها را در دست داشتند. هنگامی که اباقا خان با عراق به نبرد پرداخت، یوسف شاه با سپاهی از لرستان به مدد او رفت. وی در لشکر کشی اباقا خان به گیلان نیز شرکت داشت و چون در بین راه ایلخان مغول به محاصرهٔ دشمن درآمد، یوسف شاه با شجاعت جان وی را از مهلکه نجات داد. خان مغول از آن پس او را بهادر لقب داد و مناطقی چون کهگیلویه، فیروزان (واقع در هفت فرسنگی اصفهان) و جرپادقان(گلپایگان) را به قلمرو او افزود و یوسف شاه کهگیلویه را با جنگ تسخیر کرد.[۲۲] ظاهراً فرمانروایی مقتدر بود و برای بهبود وضع لرستان کوشش فراوان نموده‌است.[۲۳] در سال ۶۸۱ق اباقا خان درگذشت و احمد تگودار برای جانشینی برضد ارغون خان از یوسف شاه یاری خواست و اتابک لر نیز با ۲هزار سوار و ۱۰هزار پیاده او را مدد رساند. اما به رغم شکست احمد تکودار(۶۸۴ق/۱۲۸۴م) ارغون پس از آنکه بر تخت ایلخانی نشسست یوسف شاه را بخشید.[۲۴] پس از جلوس ارغون، یوسف شاه نسبت به ایلخان جدید طریق اطاعت پیش گرفت و ارغون او را مأمور آوردنن خواجه شمس الدین جوینی صاحب دیوان[۲۵](که به لرستان گریخته بود) کرد و او را به اردو بازگرداند.[۲۶] یوسف شاه خواجه را پیش ارغون برد و خواجه دختر خود را به زوجیت به اتابک داد. پس از قتل خواجه شمس الدین، اتابک یوسف شاه به بلاد لر برگشت و تا سال فوت خود یعنی ۶۸۸ در لرستان بود.[۲۷] سرانجام یوسف شاه هنگامی که باز به کهگیلویه سپاه برد در حوالی این شهر درگذشت. تاریخ مرگ وی را حمداله مستوفی به اشتباه ۶۸۰ و مؤلف منتخب التواریخ معینی ۶۸۵ آورده‌است. اما تاریخ ۶۸۴ که منابع متأخرتری چون بدلیسی و منجم باشی ذکر کرده‌اند، درست است[۲۸]

افراسیاب ۶۹۵–۶۸۸ق

[ویرایش]

اتابک یوسف شاه دو پسر داشت، افراسیاب و احمد. افراسیاب به جای پدر به مقام اتابکی رسید و برادر خود احمد را به ملازمت ایلخان فرستاد. اتابک افراسیاب مردی مستبد و ظالم بود. ابتدا افراد خاندان وزیر پدر خود را مصادره کرده، ایشان را به وضعی شنیع کشت و جماعتی از کسان ایشان از ترس به اصفهان پناه بردند و افراسیاب برای دستگیری آن جماعت، یکی از اقارب خود را به اصفهان روانه داشت. این واقعه مقارن شد با مرگ ارغون(۶۹۰) و پریشانی اوضاع دربار ایلخانی.[۲۹]

افراسیاب چون می‌خواست قلمرواش را گسترش دهد، میان او و مغولان به سختی نزاع درگرفت و همین نزاع موجب نابودی او شد. او می‌خواست منطقهٔ کهگیلویه و چندین شهر دیگر را از فارس جدا و ضمیمهٔ قلمرو خود کند، تا بدین وسیله وضع مالی دولتش را بهبود بخشد. در آغاز ایلخان طی فرمانی این مناطق را به وی داد، اما چون امرای مغولی فارس به علل مالی و لشکری (خطر حملهٔ لرها) با تجزیه این مناطق مخالفت کردند، لذا ایلخان فرمان خود را لغو کرد. افراسیاب در این هنگام کوشید تا با زور به هدفش برسد. او این مناطق را اشغال کرد و ادارهٔ آن را به عموزاده اش قزل سپرد.[۳۰] قزل اندکی بعد سر به شورش برداشت و افراسیاب او را سرکوب کرد.[۳۱] پس از اختلاف کوچکی، این دو باهم آشتی کردند و افراسیاب قزل را به اصفهان فرستاد تا از حکام شهر بخواهد بازماندگان شخصی را که به دستور افراسیاب کشته شده بود (وزیر پدرش) به او تحویل دهند. برج و باروی شهر سرانجام به روی قزل گشوده شد و او سلغرشاه را والی آنجا کرد.[۳۲] این واقعه مقارن شد با مرگ ارغون(۶۹۰) و پریشانی اوضاع دربار ایلخانی. افراسیاب موقع را برای قیام و طغیان برضد مغول مناسب دید و امر داد تا اتباع او مغولانی را که در اصفهان مقیم بودند، کشتند.[۳۳] قزل شحنهٔ مغولی اصفهان را به قتل رساند و خطبه به نام افراسیاب کرد. افراسیاب چون خود را از حیث مال و سپاه نسبت به دیگران برتر می‌دانست، می‌کوشید تا برجای ایلخان بنشیند.[۳۴] افراسیاب از طرف خود به همدان و فارس تا کنار دریا حکامی فرستاد و مصمم حمله به تبریز گردید و خود او نیز به عراق آمده در نزدیکی قهرود کاشان یکی از سرداران مغول را شکست داد و غنائم بسیار گرفت و نسبت به اسرای مغولی به زشتی تمام رفتار کرد. ایلخان جدید یعنی گیخاتو خان که از حرکات افراسیاب و جلادت او به خشم آمده بود، سپاهیانی فراوان به سرکوب افراسیاب و طوایف لربزرگ فرستاد. مغولان دست به کشتار لر گذاشتند و افراسیاب که توانایی مقاومت نداشت به قلعهٔ منگشت پناه جست. عاقبت چون دید حریف مغول نمی‌شود به اردوی گیخانو آمده طلب عفو کرد و مورد بخشایش ایلخان قرار گرفت و افراسیاب برادر خود احمد را در اردو گذاشته خود به لرستان رفت و این بار نیز جماعتی از امرا و بزرگان خود را به بهانه‌هایی به قتل آورد تا کاملاً مستقل باشد. در عهد ایلخانی غازان خان، ابتدا افراسیاب مورد عنایت ایلخان بود و از جانب غازان در بلاد لر امارت می‌کرد. در سال۶۹۵ موقعی که غازان به همدان آمد افراسیاب به خدمت او رسیده پس از اقامت مراسم خدمتگذاری مرخص شد ولی در مراجعت امیر هرقداق والی فارس که به عزم اردو می‌آمد، اتابک را با خود به خدمت غازان آورد و در پیش ایلخان شرحی از سوءسیرت او تقریر نمود و غازان افراسیاب را در ۲۰ذی الحجه۶۹۵ به قتل رساند.[۳۵]

نصرت الدین احمد(۶۹۵–۷۳۰ ه‍. ق)

[ویرایش]

در دوران سلطنت جانشینان افراسیاب، که همه فرمانبر مغولان بودند و برای آنان هدایایی می‌فرستادند و به حضور آنان می‌رسیدند، لرستان دیگر اهمیت لشکری نداشت. به این سبب زندگی داخلی این سامان بهتر تکامل یافت و از اختلاف با مغولان مطلقاً جلوگیری به عمل آمد.[۳۶]

پس از قتل افراسیاب، برادرش نصرت الدین (پسر) احمد که روزگاری را در دربار ایلخانان سپری کرده بود به حکومت رسید. وی برخلاف سلف خویش به اطاعت مغولان گردن نهاد و دوران حکومت او در صلح و آرامش سپری شد.[۳۷] او یکی از مشهورترین امرای فضولیه است. چه علاوه بر سلوک با مردم، با علما و زهاد و اهل ادب و شعر حشر و نشر داشته و نامی نیک از خود به یادگار گذاشته‌است. اتابک نصرت الدین احمد آداب مغول را در لرستان شایع ساخت و برای ترمیم خرابی‌های عهد برادر در انشاء مدارس و رباط‌ها و طرق سعی بسیار نمود و قریب ۱۶۰ زاویه یعنی خانقاه در بلاد مختلفه از آن جمله ۳۴باب در ایزج پایتخت خود بنا نمود. عایدات مملکت خود را سالیانه به سه سهم مساوی تقسیم می‌کرد و هر ثلث را به مصرفی می‌رساند. یک ثلث آن صرف گذران معاش خود و اقارب و کسان خویش، یک ثلث صرف نگاهدارای سپاهیان و ثلث دیگر آن صرف زوایا و مدارس می‌شد و خود نیز از صلحا بود و غالباً در زیر لباس جامهٔ پشمین می‌پوشید و به فقرا لباس و پول و طعام می‌داد.

اتابک نصرت الدین احمد در تاریخ ادبیات فارسی نیز ذکری به خیر دارد زیرا که سه کتاب فارسی به نام او تألیف شده و مؤلفین آن سه نام او را به نیکی باقی گذارده‌اند. اول تاریخ المعجم فی آثار ملوک العجم تألیف شرف الدین فضل‌الله حسینی قزوینی، دوم معیار نصرتی در فن عروض و قوافی که آن را شمس فخری اصفهانی به نام اتابک نصرت الدین احمد پرداخته‌است. سوم تجارب السلف به قلم هندوشاه بن سنجر نخجوانی.[۳۸] حمداله مستوفی که در زمان حکومت نصرت الدین احمد می‌زیسته، او را سخت ستوده‌است. شبانکاره ای (ص۲۰۸–۲۰۹) وی را «قرة عین اتابکان خلاصهٔ خاندان» فضولیه نامیده و نیز گفته‌است که او نسبت به رعایت قوانین شرعی بسیار سخت گیر بوده‌است.[۳۹] او قطب الدین فرزند نایب عمادالدین پهلوان و پس از مرگ او فرزند خویش رکن الدین یوسف شاه را نامزد جانشینی کرد.[۴۰] نصرت الدین در ۷۳۳ق درگذشت[۴۱] و در برخی از منابع تاریخ مرگ وی و شروع حکومت پسرش یوسف شاه دوم را ۷۳۰ق بیان کرده‌اند.[۴۲][۴۳]

یوسف شاه دوم(۷۴۰–۷۳۰ق)

[ویرایش]

پس از او (نصرت الدین احمد شاه) پسرش رکن الدین یوسف دوم از سوی ابوسعید آخرین ایلخان مغول به حکومت رسید و روش پدر را پیش گرفت. با آغاز زوال دولت ایلخانان مغول، یوسف شاه شوشتر، هویزه و بصره را متصرف شد و با حاکم اصفهان نیز درافتاد و برای مستأصل کردن وی بر آن شد تا سرچشمهٔ زاینده رود را ببندد. اما حاکم اصفهان با بخشیدن شهر فیروزان، وی را از این کار بازداشت. وی در حدود سال ۷۴۰ق در شوشتر درگذشت و جنازه اش را به ایذج بردند و همان‌جا در مدرسهٔ رکن آباد به خاک سپردند.[۴۴] او با مدارا و نرمش فرمانروایی کرد.[۴۵]

مظفرالدین افراسیاب دوم(۷۴۰–۷۵۱ق)

[ویرایش]

پس از رکن الدین یوسف شاه دوم، برادرش (یا پسرش. تک بدلیسی۵۶۰) مظفرالدین افراسیاب دوم جانشین وی شد. ابن بطوطه که در زمان این اتابک به قلمرو لربزرگ سفر کرده، او را مردی دائم‌الخمر وصف کرده که جز روزهای جمعه بیرون نمی‌آمده. اما به روایتی دیگر، او با دادگری حکومت کرد و آثار خیر بسیاری از خود بر جای نهاد.[۴۶] در دوران زمامداری او بود که روابط میان لرستان و مغولان کاملاً قطع شد.[۴۷] وی در حدود سال ۷۵۱ق در ایذج درگذشت.

نورالورد بن سلیمان شاه پسر اتابک احمد

[ویرایش]

سال شمار حکومت اتابکان لربزرگ پس از افراسیاب دوم آشفته و مبهم شد. به گفتهٔ مؤلف منتخب التواریخ، پس از وی پسرش نورالورد به حکومت رسید. وی روزگار را به عشرت گذراند و خزانهٔ اجداد خود را به باد داد. او پس از زوال ایلخانان ایران در کشمکش‌های میان ابواسحاق اینجو و امیر مبارزالدین محمد از خاندان آل مظفر، جانب ابو اسحاق را گرفت و چون شاه شجاع پسر امیر مبرزالدین اصفهان را محاصره کرد، نورالورد با سپاه به مدد ابواسحاق روی به اصفهان نهاد. اما ابواسحاق که خود را از مقابله ناتوان دید به شوشتر گریخت و نورالورد نیز به لرستان بازگشت. از آن سوی، امیر مبارزالدین پس از تسخیر فارس کوشید نورالورد را از پشتیبانی ابواسحاق بازدارد و چون نتوانست، در اواخر محرم۷۵۷ق بر تن خویش آهنگ لرستان کرد و پس از جنگ با کیومرث بن تکله و قتل او در نزدیکی بهبهان، ایذج را تصرف کرد و حکومت را به شمس الدین پشنگ واگذاشت و خود به شیراز بازگشت. شمس الدین پشنگ نورالورد را که به قلعهٔ سوس (سوسن) پناه برده بود دستگیر و کور کرد.

شمس الدین پشنگ

[ویرایش]

کتبی(۵۲) نام و نسب جانشین نورالورد را پسر عم و داماد وی شمس الدین پشنگ بن سلغرشاه بن احمد بن یوسف شاه آورده‌است. غفاری پشنگ را برادرزاده و جانشین نورالورد، و بدلیسی او را برادرزاده و جانشین افراسیاب دوم دانسته‌است. (منتخب التواریخ احمد پسر نورالورد را جانشین پدر دانسته‌است) در این ایام، شاه منصور برادرزادهٔ شاه شجاع که بر شوشتر فرمان می‌راند، پیوسته نواحی لربزرگ را تحت نهب و غارت داشت تا اینکه به دعوت پشنگ، شاه شجاع در ۷۸۵ق برای مقابله با شاه منصور به شوشتر آمد. اما کار به صلح انجامید و پشنگ به ایذج بازگشت. پشنگ پس از ۳۵سال حکومت در ۷۹۲ق درگذشت.[۴۸]

پیر احمد پسر اتابک پشنگ

[ویرایش]

به گفتهٔ غفاری و بدلیسی، پس از پشنگ پسرش احمد (پیر احمد) جانشین پدر شد و ظاهراً همین احمد است که مؤلف منتخب التواریخ وی را پسر نورالورد خوانده‌است. گفته‌اند در عهد این اتابک، لرستان روی به ویرانی نهاد. وی در آغاز، یکی از برادران خود به نام هوشنگ را به قتل رساند و برادران دیگر، افراسیاب و مسعودشاه و نیز امرای حکومت از او رویکردان شدند. به گفتهٔ کتبی، شاه منصور از این فرصت بهره برد و به لربزرگ تاخت. اتابک چون از مقابله ناتوان بود نزد تیمور گورکانی شتافت. شاه منصور نیز حکومت لربزرگ را به ملک اویس سپرد و به شیراز بازگشت. به گزارش شرف‌الدین علی یزدی (ص۴۸۹–۴۹۹) هنگامی که امیرتیمور در سال۷۹۵ از خاک لرستان می‌گذشت، اتابک پیر احمد به اطاعت او گردن نهاد و ملازم وی شد. تیمور نیز حکومت پیر احمد را بر لربزرگ تأیید کرد و حدود ۲هزار خانوار لر را که شاه منصور به شیراز کوچانده بود به لرستان بازگرداند؛ و افراسیاب و مسعود شاه برادران پیر احمد را به «نوا» به سمرقند برد. اما چندی بعد افراسیاب را به لرستان بازگرداند و او را در امر حکومت شریک برادر ساخت و نیمی از لربزرگ را به او سپرد. پس از چندی بین دو برادر بر سر حکومت نزاع درگرفت و لرستان روی به ویرانی نهاد. در این میان پیرمحمد که از سوی پدربزرگش تیمور بر اصفهان فرمانروایی داشت، به پشتیبانی از افراسیاب، احمد را دستگیر کرد و نزد امیر تیمور فرستاد. اما او بار دیگر احمد را به لرستان بازگرداند. پس از مرگ تیمور، پیرمحمد دوباره احمد را دستگیر کرده و به زندان افکند. در ۸۱۱ق که اسکندر یکی از نوادگان تیمور به حکومت فارس نشست، احمد را رهانید و او را به حکومت لربزرگ برنشاند. اتابک احمد این بار چنان ستمگری و کشتار کرد تا سرانجام به دست گروهی از قبیلهٔ استرکی به قتل رسید.[۴۹]

ابوسعید پسر پیر احمد

[ویرایش]

پس از قتل احمد، پسرش ابوسعید که عموی خود افراسیاب را محبوس کرده بود نزد اسکندر رفت تا جانشینی وی را تأیید کند. ا سکندر او را یکی دو سال ملازم خود کرد سپس وی را به حکومت لربزرگ برگماشت. از دوران فرمانروایی و مرگ ابوسعید اطلاع مهمی در دست نیست.[۵۰]

شاه حسین پسر ابوسعید

[ویرایش]

پس از ابوسعید، پسرش شاه حسین فرمانروایی کرد و در ۸۲۷ق به دست غیاث الدین بن کاووس بن هوشنگ بن پشنگ کشته شد.

غیاث الدین کاووس پسر هوشنگ

[ویرایش]

ابراهیم سلطان پسر شاهرخ تیموری بسطامی، سپاهی به نبرد با غیاث الدین فرستاد ولی او گریخت و سلسلهٔ لربزرگ به کلی منقرض شد و سرکردگان طوایف بختیاری بر آن نواحی تسلط یافتند.[۵۱]

اتابکان لر کوچک (۵۸۰ق تا۱۰۰۶ق/۱۱۸۴ تا۱۵۹۶م)

[ویرایش]

این سلسله به سبب انتساب به خورشید یکی از نیاکان خود و شجاع‌الدین خورشید بنیانگذار و مؤسس آن «بنی خورشید» نیز نام گرفته‌است. امرای اتابکان لر کوچک از طایفهٔ لر جگروی (چنگروی) و از شعبهٔ «سیلوری» بودند که در تاریخ نامعلومی برای یافتن چراگاه همراه با برخی طوایف دیگر از مسکن اصلی خود، مانرود به چنگری کوچیدند (نام کوه و محلی در شمال خاوری کوهدشت) و نام همین منطقه را نیز بر خود نهادند. این طایفه تا پیش از سده ۶ق حکومتی نداشتند و تابع خلافت عباسی و حکام عراق عجم بودند. بدین سبب اسکندر بیگ منشی لقب «عباسی» برخی از اتابکان لر (مثلا عزالدین و شاه رستم) را به سبب انتساب ایشان به خلفای عباسی داشته‌است. (فرض دیگر او انتساب اتابکان لر کوچک به عباس بن ابی طالب (ع) است)[۵۲] در کتاب کلیات تاریخ ایران نیز آمده‌است که اتابکان لرکوچک چون خراجگذار خلفای عباسی بوده‌اند به همین علت عباسی هم نامیده شده‌اند.[۵۳]

لرها تا سال ۵۵۰ق از خود فرمانروایی نداشتند. خراج و مالیات لرستان به دارالخلافه فرستاده می‌شد. اراسن آن زیر نفوذ حاکمان عراق عجم (کوهستان) بود. در این تاریخ حسام الدین شوهلی یکی از امرای سلجوقی حاکم خوزستان و لرستان شد. از قوم جنگروی دو تن به نام محمد و کرامی پسران خورشید به خدمت شوهلی رفتند و مرتبه یافتند. از جمله شجاع الدین خورشید و سرخاب عیار هم خدمت شوهلی می‌کردند. پس از مدتی در شکارگاه میان شجاع الدین خورشید و سرخاب عیار بر سر شکار خرگوشی، دشمنی پیش آمد و دست به تیغ بردند. حسام الدین شوهلی آنان را ازهم جدا کرد. پس از مدتی حسام الدین، شجنگی بعضی از ولایات لرکوچک را به شجاع الدین خورشید سپرد و بعضی را هم به سرخاب داد. در آن وقت ظلمی از سوی حکام عراق، بر ولایت لرکوچک رفت. خواستند که به دفع آن ستم بایستند شجاع الدین مأمور کار شد. در این حال حسام الدین شوهلی در گذشت. شجاع الدین خود به استقلال رسید و به تدریج بخش‌های دیگر را هم از تصرف سرخاب درآورد و ضمیمهٔ حکمرانی خود کرد و سلسله اتابکان لرکوچک بدین گونه تشکیل شد.[۵۴]

اتابکان لر کوچک بیش از پانصد سال بر لرستان فرمان راندند و آخرین آنها شاهوردی نام داشت که در سال ۱۰۰۶ ه‍.ق به دستور شاه عباس صنوی دستگیر و کشته شد. اینک شرحی کوتاه دربارهٔ هریک از اتابکان:[۵۵]

شجاع الدین خورشید

[ویرایش]

بدین گونه شجاع الدین خورشید در ۵۸۰ق در بخش‌های شمال و غرب لرستان حکومتی را پی ریخت که بیش از ۴سده دوام یافت. شجاع الدین پس از حکومت یافتن، دو پسرش به نام‌های بدر و حیدر را به نبرد با افراد قبیلهٔ خود (جنگروی) به سهما (سا سمسا یکی از ولایات مانرود) گسیل کرد. در این جنگ حیدر به قتل رسید و شجاع الدین به انتقام قتل فرزند، افراد بیشماری از این قوم را به هلاکت رساند و سراسر مانرود را تصرف کرد. اقتدار شجاع الدین خورشید به الناصر خلیفه عباسی گران آمد و او و برادرش نورالدین محمد را نزد خود فراخواند و از آنان خواست تا قلعهٔ مانکره (مانگره یا مونگره واقع در شمال قیلاب) را به وی واگذارند. چون از این کار خودداری کردند، خلیفه نیز هردو را به زندان افکند. نورالدین محمد در حین حبس درگذشت و شجاع الدین خورشید به رغم وصیت برادر آن قلعه را به خلیفه واگذارد و در ازای آن با موافقت خلیفه ناحیهٔ طرازک از نواحی خوزستان را به قلمرو خود افزود و به لرستان بازگشت. او مدتی بعد پدر و برادرزاده اش سیف الدین رستم بن محمد را به نبرد با حاکم ترک بیات (ناحیه ای در سرحد لرستان ایران و عراق واقع در ۲۰فرسخی جنوب شرقی بغداد) که سپاهیانش در نواحی لرستان تاخت و تاز می‌کردند، فرستاد و سرانجام این منطقه را نیز به قلمرو خود افزود.

وی در اواخر عمر، پسرش بدر و پس از او برادرزادهٔ خود سیف الدین رستم را به جانشینی انتخاب کرد؛ ولی سیف الدین رستم برضد بدر توطئه ای چید و به نیرنگی، شجاع الدین را واداشت تا فرزندش را به قتل برساند. شجاع الدین در اندوه قتل فرزند در ۶۲۱ق در حالی که بیش از ۱۰۰سال از عمرش می‌گذشت بمرد و سیف الدین بر جای او نشست.[۵۶] پیکر شجاع الدین را در محلی به نام «گوشه» دفن کردند و بر آن بقعه ای ساختند که اکنون «شی نشا sheinesha» یا به عبارتی «شهنشاه» نامیده می‌شود.[۵۷] گفته‌اند که شجاع الدین حاکمی عادل بود و مزار او زیارتگاه لرها شده بود.

سیف الدین رستم پسر محمد

[ویرایش]

سیف الدین هم به دادگری حکومت کرد و او راهزنانی را که حتی حکام عراق از دفع آنها عاجز شده بودند را به سختی سرکوب کرد. سرانجام کسانی که از سخت‌گیری‌های وی به ستوه آمده بودند با برادرش شرف الدین ابوبکر برضد سیف الدین هم داستان شدند. شرف الدین برادر را دستگیر کرده و به دست امیرعلی بن بدر سپرد و او هم به انتقام قتل پدر، سیف الدین را به هلاکت رساند.[۵۸]

شرف الدین ابوبکر پسر محمد (برادر سیف الدین رستم)

[ویرایش]

بعد از کشته شدن سیف الدین رستم، برادرش شرف الدین ابوبکر حکومت یافت. وی در آغاز فرمانروایی از توطئه ای که زن بدر و مادر امیرعلی برای قتل او چیده بودند، جان سلامت برد و برادرش عزالدین گرشاسب، امیرعلی را بکشت. در این میان، حسام الدین خلیل برادر امیرعلی که در بغداد نزد خلیفه می‌زیست، به لرستان آمد و چون دانست شرف الدین در پی قتل اوست، به بغداد بازگشت. در این میان شرف الدین بمرد.[۵۹]

عزالدین گرشاسب

[ویرایش]

وقتی شرف الدین مرد حکومت برادرش عزالدین گرشاسب نیز به سبب حملهٔ حسام الدین خلیل که از بغداد روی به لرستان آورده بود، دوامی نیافت.[۶۰]

حسام الدین خلیل (پسر بدر پسر شجاع الدین خورشید)

[ویرایش]

حسام الدین پس از درهم شکستن عزالدین به حکومت نشست و او را ولایت عهدی بود، اما اندکی بعد به قتلش آورد. پس از آن به جنگ با سلیمان شاه از حکام و رؤسای ترکمان حدود کردستان و لرستان و برادر ملکه خاتون همسر عزالدین گرشاسب مقتول که به نگهداری و حمایت فرزندان عزالدین پرداخته بود، رفت. پس از چند نبرد، حسام الدین پیروز شد، اما سرانجام سلیمان شاه که از خلیفه مدد گرفته بود، چیرگی یافت و حسام الدین را به قتل آورد و گفت تا سرش را بر دروازهٔ خانقین بیاویختند. تاریخ این واقع در منابع ۶۴۰ و ۶۴۳ق آمده‌است. ابن ابی الحدید، حسام الدین را شحنهٔ مغولی برخی از دژهای ایالت جبال دانسته‌است که پس از قتل او، مغولان به انتقام برخاستند و از تبریز روی به بغداد نهادند. اما در برابر سپاه مستعصم کاری از پیش نبردند.[۶۱]

بدرالدین مسعود پسر بدر (برادر حسام الدین خلیل)

[ویرایش]

کتاب «لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص۱۱۵» بدر الدین مسعود را پسر حسام الدین خلیل معرفی کرده‌است. چون بدرالدین مسعود بن بدر در سال ۶۴۰ه‍.ق در خرم‌آباد جانشین برادرش حسام الدین خلیل شد، خلیفه سلطنت او را تأید نکرد و او ناگزیر دست به دامان مغولان زد.[۶۲] و برای انتقام از سلیمان شاه به منگوقاآن متوسل شد.[۶۳] و آنان به یاری او شتافتند و حتی سپاهی در اختیارش گذاردند که به کمک آن توانست بر مخالفین خود غالب آید.[۶۴] پس از تسخیر بغداد به دست هلاکو در ۶۵۶ ه‍. ق/۱۲۵۸م و قتل سلیمان شاه، بستگان او را از بغداد به لرستان برد.[۶۵] پس از تصرف بغداد قسمتی از غنایم جنگی به او واگذار شد.[۶۶] بدرالدین مسعود تا ۶۵۸ق از سوی مغولان بر لرستان فرمان راند و در همین سال درگذشت.[۶۷]

تاج الدین شاه پسر حسام الدین خلیل

[ویرایش]

پس از مرگ بدرالدین مسعود، میان پسرانش جلال الدین بدر و نصرالدین عمر بر سر سلطنت اختلاف درگرفت و اباقا خان پس از دوسال به دستور هلاکو، عموزاده آنان تاج الدین شاه بن خلیل را در آن سامان فرمانروا کرد.[۶۸] آباقاخان پسران بدرالدین را هلاک کرد.[۶۹] تاج الدین ۱۷سال سلطنت کرد و بی آنکه اتفاق مهمی در دورهٔ فرمانروایی وی رخ دهد در سال ۶۷۷ ه‍.ق معزول شد و به قتل رسید.[۷۰] (علت مرگ وی این بود که تاج الدین سر به نافرمانی برداشت تا در ۶۷۷ به دستور ایلخان کشته شد.[۷۱]

فلک الدین حسن و عزالدین حسین پسران بدرالدین مسعود

[ویرایش]

پس از تاج الدین، فلک الدین حسن و عزالدین حسین دو پسر دیگر بدرالدین مسعود به اشتراک حکومت لرکوچک را در دست گرفتند. اینان غالباً بر بیات و نهاوند نیز استیلا داشتند و قلمروشان از همدان تا شوشتر و از اصفهان تا عراق عرب گسترش یافت و لرکوچک روی به‌آبادی نهاد[۷۲] و آنها می‌توانستند ۱۷۰۰۰ سپاهی جمع آوری کنند. این دو برادر در آغاز امور دولت را به خوبی اداره می‌کردند اما حسین زورگویی و ناسازگاری آغاز کرد. گیخاتو در سال ۶۹۲ ه‍.ق آنان را معزول کرد و آن سرزمین را به جمال الدین خضر پسر تاج الدین سپرد.[۷۳] سرانجام هردو برادر در ۶۹۲ق در زمان فرمانروایی گیخاتو درگذشتند. یا به روایتی هر دو در اثر نزاع با یکدیگر به قتل رسیدند.[۷۴]

جمال الدین خضر پسر تاج الدین شاه

[ویرایش]

پس از این دو برادر، جمال الدین خضر پسر تاج الدین شاه به حکومت رسید.[۷۵] با آنکه مغولان سپاهی جهت سرکوبی مخالفین در اختیار او گذاشتند[۷۶] اما فرمانروایی او بیش از یک سال نپائید. حسام الدین عمر از نوادگان بدر بن شجاع الدین خورشید و شمس الدین الیاسالنبکی (یا لنبگی) با وی به مخالفت برخاستند و سرانجام با یاری مغولانی که در آن حوالی بودند در نزدیکی خرم‌آباد بر جمال الدین خضر تاختند(۶۹۳ق/۱۲۹۴م) و او را همراه چندتن از بستگانش به قتل رساندند. چنان‌که از این پس از نسل حسام الدین خلیل کسی باقی نماند.[۷۷]

حسام الدین عمر بیگ

[ویرایش]

(پس از قتل جمال الدین خضر) حسان الدین عمر بیگ به حکومت رسید. اما صمصام الدین محمود بن نورالدین او را غاصب حکومت شمرد و با سپاهی بیشمار از خوزستان به خرم‌آباد تاخت.[۷۸] گرچه حسام الدین توانست با مخالفین بسازد اما پس از مدت کوتاهی ناگزیر شد به نفع صمصام الدین محمود از سلطنت کناره‌گیری کند.[۷۹] حسام الدین عمر به مصالحه ای تن داد که بر اساس آن شهاب الدین (احتمالا همان شمس الدین) الیاس و برادرانش از لرستان خارج شدند و خود او از حکومت برکنار شد و به حج رفت و صمصام الدین محمود در همان سال به حکومت لرکوچک دست یافت.[۸۰]

صمصام الدین محمود

[ویرایش]

وی پس از چندی، شهاب الدین الیاس و برادرانش را به قتل آورد. س پس در سال ۶۹۵ق همراه با حسام الدین عمر که از حج بازآمده بود، به جرم قتل جمال الدین خضر و شهاب الدین الیاس به فرمان غازان خان به اردو رفتند و پس از محاکمه به قتل رسیدند. اما به گفتهٔ مؤلف منتخب التواریخ (ص۶۱–۶۲)حسام الدین عمر چون از حج بازگشت، به کمک شهاب الدین الیاس در جنگی صمصام الدین محمود و فرزند خردسالش را به قتل رساند. نوادهٔ شیخ کامویه که برادرزن صمصام الدین محمود بود، به غازان خان شکایت برد و ایلخان مغول نیز فرمان داد تا حسام الدین را به قتل آورند.[۸۱]

عزالدین محمد پسر عزالدین حسین

[ویرایش]

پس از صمصام الدین، عزالدین محمد بن عزالدین حسین -که کودکی بیش نبود- به حکومت رسید[۸۲] و بدرالدین مسعود پسر فلک الدین حسین قیم او شد.[۸۳] پس از چندی بدرالدین مسعود پسر فلک الدین حسین با او به مخالفت برخاست و هردو نزد الجایتو رفتند. ایلخان مغول هردو را به حکومت دو بخش از لرکوچک برشمارد[۸۴] و در این تقسیم‌بندی، دلار به بدرالدین و انجو به عزالدین رسید. بدین گونه لرستان کوچک ضعیف و ناگزیر به اطاعت فرامین مغولان گردید،[۸۵] اما عزالدین مدتی بعد بر سراسر لرکوچک استیلا یافت. وی در ۷۱۶ق درگذشت.[۸۶]

دولت خاتون همسر عزالدین محمد

[ویرایش]

جانشین عزالدین، زنش دولت خاتون دختر بدرالدین مسعود بن فلک الدین حسین چون «روی از همه خواص و عوام می‌پوشید» از عهدهٔ ادارهٔ امور برنیامد و شحنه‌های مغول بر کارها مستولی شدند.[۸۷] اما بلافاصله سلطنت را به برادر خود عزالدین سپرد و با فرمانروایی عزالدین خانواده جدیدی بر تخت سلطنت خرم‌آباد جلوس کرد.[۸۸]

عزالدین حسین پسر بدرالدین مسعود

[ویرایش]

به گفتهٔ مؤلف منتخب التواریخ، چون ابوسعید به ایلخانی رسید، عزالدین حسین را به جای خواهرش دولت خاتون به حکومت لرکوچک منصوب کرد. وی با تدبیر وزیر خود، خواجه محمد چاغری، امور مملکت و رعیت را انتظام بخشید و در ۷۳۰ق/۱۳۳۰م درگذشت.

شجاع الدین محمود پسر عزالدین حسین

[ویرایش]

شجاع الدین محمود پسر عزالدین حسین برای استقرار امنیت و آرامش مردم به کار پرداخت، اما چون سخت‌گیری می‌کرد، رشتهٔ امور از هم گسیخت و مردم نالان شدند و خود او سرانجام به دست ملازمانش که آنان را آزرده بود در ۷۵۰ق/۱۳۴۹م کشته شد.[۸۹]

ملک عزالدین پسر شجاع الدین محمود

[ویرایش]

پس از شجاع الدین، پسرش عزالدین -که ۱۲سال بیش نداشت- به حکومت نشست.[۹۰] از همان آغاز، هوش و درایت او آشکار بود. عزالدین یکی از علما و دانشمندان زمان خود به نام خواجه محمود پسر محمد چاغری را به وزارت برگزید. سپس به ترمیم و اصلاح ویرانی‌ها و ایجاد امنیت و رفاه همگانی در لرستان پرداخت[۹۱] ملک عزالدین در دوران فرمانروایی، با همسایگان خود، سلاطین آل مظفر و جلایری روابط دوستانه ای داشت و یکی از دختران خود را به شاه شجاع (اینجوی) و دیگری را به سلطان احمد بن اویس(سلغری) به زنی داد.[۹۲] با این کار و به این وسیله، میان حکام فارس و آذربایجان با اتابکان لرکوچک، راه دوستی و مودت باز شد. این پیوندها موجب برقراری روابط دوستانه میان امیران و قدرت‌های منطقهٔ جبال یا عراق عجم گردید. در چنان وضع و شرایطی که لرستان به سوی آرامش و آسایش و رفاه می‌رفت، مورد هجوم و یورش خونخوارانهٔ تیمور گورکانی و سپاهیان وحشی او قرار گرفت.[۹۳] در ۷۸۸ق تیمور گورکانی به بهانهٔ اینکه عزالدین به کاروان‌های حجاج دستبرد می‌زد به لرستان تاخت.[۹۴] نخست قلعه رومیان را در نیم فرسنگی بروجرد یا «وروجرد» تصرف کرد و سیف الدین قلداش را به عنوان والی قلعهٔ بروجرد نصب کرد؛ و عزالدین و فرزندانش را دستگیر کرده و به سمرقند فرستادند. فرزند دیگر او را به نام سیدی احمد به «انکان» تبعید کرد و نواب و بزرگان درگاه او را در مرزهای ترکستان و مغولستان پراکنده‌ساخت. پس از سه سال تیمور برای برقراری امنیت ناچار عزالدین را دوبار برگردانید.[۹۵] و عزالدین حکومت آن دیار را در دست گرفت با این همه وقتی تیمور در ۷۹۵ق باز روی به ایران نهاد، عزالدین گریخت و عمر شیخ پسر تیمور که سر در پی او نهاده بود ناکام ماند و نواحی لرکوچک را ویران کرد. (شرف الدین۴۸۲–۴۸۳)اما به روایت مؤلف منتخب التواریخ (ص۶۵–۶۶)تیمور در همین یورش، کار گردآوری و ارسال خراج عراق، فارس، آذربایجان و لرستان را به عزالدین واگذاشت. مدتی بعد میان کارگزار مالیاتی تیمور و سیدی احمد پسر عزالدین نزاع شد و سیدی احمد گریخت اما عزالدین گرفتار شد(۸۰۴ق/۱۴۰۲م) و ظاهراً در سلطانیه به قتل رسید.[۹۶]

سیدی احمد پسر عزالدین

[ویرایش]

سیدی احمد در کوه‌های لرستان فراری بود تا پس از مرگ تیمور بر لر کوچک مستولی شد. وی مردی بی کفایت بود و قدرتی نیافت تا در ۸۱۵ق درگذشت.[۹۷]

شاه حسین عباسی

[ویرایش]

پس از سیدی احمد، برادرش شاه حسین به حکومت رسید. وی پس از مرگ تیمور از ضعف دولت بهره برد و بارها نواحی همدان، گلپایگان و اصفهان را مورد تاخت و تاز قرار داد. او پس از مرگ ابوسعید گورکانی، همدان را نیز تسخیر کرد و به شهر زور لشکر کشید. سرانجام شاه حسین به دست سرکردگان طایفهٔ ترک بهارلو در ۸۷۳ق/۱۴۶۸م به قتل رسید.[۹۸]

شاه رستم عباسی

[ویرایش]

پس از قتل شاه حسین، پسرش شاه رستم به حکومت رسید. از اوایل فرمانروایی وی آگاهی چندانی در دست نیست و اواخر حکومت او با ظهور دولت صفویه مصادف شد.[۹۹]او توانست بار دیگر طوایف لرکوچک را با خود همراه سازد. خراج سالیانهٔ لرستان در زمان او به بغداد که نمایندهٔ عثمانی‌ها بود، فرستاده می‌شد. او خود را شاه خواند. در زمان او شاه اسماعیل صفوی مبارزهٔ خود را با امپراطوری عثمانی آغاز کرد. پس از جنگ چالدران، سلطان سلیم شکست شاه اسماعیل را دستاویزی برای تبلیغ کار خود و برای حاکمان و امیران و فرمانروایان فتحنامه فرستاد. از جمله برای آنکه هم لرستان را مستقل اعلام نماید و هم به شاه رستم بفهماند که حکم او بر اقلیم لرکوچک و قلمرو شاه رستم نیز نافذ است، آن فتحنامه را برای او نوشت.[۱۰۰] اما در واکنش شاه رستم اطلاعی در دست نیست.[۱۰۱] شاه اسماعیل صفوی پس از پیروزی در جنگ دوم با سلطان سلیم و هنگام بازگشت از زیارت اعتاب مقدسهٔ عراق و جنگ با فیامن مشعشی در خوزستان متوجه بود که مردم لرستان مذهب تشیع دارند، می‌خواست از لرستان بگذرد. به او خبر دادند که لرستان ناامن است. او نخواست با مردم لرستان بجنگد فرمود که نامه ای که هم تعریف بود و هم تهدید به ملکشاه رستم بنویسند. متن آن نامه چنین بود: «معلوم شاه رستم شده باشد که شنیده‌ام که شما شیعهٔ فطری شاه مردانید و نمی‌خواهم که در میانهٔ ما و شما کار به جنگ و جدال برسد. می‌باید بیش از این در بادیهٔ ی خودسری سرگردان نشوی. اگرچه حق به طرف تو بوده که اطاعت نسیان نمی‌کردی و حال، خود روزگار به کام شما گردیده. مذهب امامیه رواج یافته. برخاسته به خدمت ما بیایید که ترا ببینم و همان در ملک موروثی بوده باشی.» شاه رستم پس از دریافت نامهٔ شاه اسماعیل، بار دیگر با سران طایفه‌ها به مشورت پرداخت. آنها گفتند معلوم نیست که قیصر روم با لشکری بیکران تواند رخنه در ملک خرم‌آباد کند. سرانجام تصمیم گرفتند که راه بر شاه اسماعیل ببندند. اگر لازم شد با او بجنگند. شاه اسماعیل با سپاهیان خود به سوی لرستان رفت. کار جنگ بالا گرفت. پس از رزم و مقابله، لرها شکست خوردند و عقب نشستند و بسیاری نیز از دوطرف کشته شدند. شاه رستم نیز اسیر شد. او را به حضور شاه اسماعیل بردند. شاه به او گفت: «تو شیعه بودی. چرا این قسم با ما پیش آمدی؟» شاه رستم به زبان شیرین لری پاسخ داد: «به این کوه خاطرم جمع بود. اما فکر نکردم که در کوه پلنگ عاجز نیست. «شاه او را مورد تفقد قرار داد و فرمود تا جواهر و مروارید بسیار آورند ریش بلند او را به جواهر پکانیدند و آرایش کردند و نیز او را در مقام خود ابقا کرد.[۱۰۲] شاه رستم پس از چند سال دیگر که فرمانروای لرستان بود در زمان شاه طهماسب درگذشت.[۱۰۳]

آغور پسر شاه رستم

[ویرایش]

پس از درگذشت شاه رستم، پسر بزرگ او به نام آغوربیگ به جای پدر نشست. در سال ۹۴۰ه‍.ق آغوربیگ به همراه شاه طهماسب برای جنگ با عبیدالله خان ازبک به خراسان رفت و برادر کوچکتر خود به نام جهانگیر را به نیابت برگزید؛ ولی جهانگیر از غیبت آغوربیگ بهره برد و خود را فرمانروا خواند. آغور پس از شنیدن خبر قیام برادر، با اجازهٔ شاه طهماسب به لرستان بازگشت و در نهاوند گروهی را برای جنگ با جهانگیر جمع کرد ولی از سران طایفه‌ها کسی با او همراه نشد. در جنگی که میان دو برادر درگرفت آغور گرفتار آمد و کشته شد.[۱۰۴]

جهانگیر پسر شاه رستم

[ویرایش]

پس از قتل آغوربیگ، جهانگیر پسر شاه رستم، اتابک و فرمانروای تمامی لرکوچک شد. شاه طهماسب که از کشته شدن آغور خشمگین بود، وقتی شنید جهانگیر با ترکان رابطه برقرار کرده‌است، عبدالله خان استاجلو را با گروهی از جنگجویان قزلباش برای سرکوبی او فرستاد. ج هانگیر در سال ۹۴۹ه‍.ق در آن جنگ کشته شد و دو فرزند به نام‌های شاه رستم و محمدی از او باقی ماندند.[۱۰۵]

شاه رستم دوم (رستم خان) پسر جهانگیر

[ویرایش]

به گفتهٔ غفاری، پس از جهانگیر پسرش رستم دوم به حکومت رسید و برادرش محمد که با وی ناسازگار بود توسط حاکم همدان دستگیر و در قلعه الموت زندانی شد. شاه طهماسب به رستم لقب «خان»» داد و للگی شهربانو خانم یکی از شاهزادگان صفوی را نیز به او سپرد. به گزارش برخی منابع متأخر چون عالم آرای عباسی -که جزئیات بیشتری از رویدادهای این دوره را دربردارد- پس از جهانگیر، پسرانش شاه رستم و محمدی به بغداد گریختند. اما پس از چندی شاه طهماسب حکومت لرستان را بین آنان تقسیم کرد. محمدی از حکومت صفوی سرپیچید و توسط حاکم همدان دستگیر و به فرمان شاه طهماسب در قلعهٔ الموت زندانی شد. اما مدتی بعد به لرستان گریخت و از آنجا خود را مطیع خواند و باز حکومت یافت. به روایت بدلیسی و منجم باشی، شاه رستم پس از قتل جهانگیر توسط لله اش ابومسلم گودرزی نزد شاه طهماسب برده شد و شاه نیز بی درنگ فرمان داد تا وی را در قلعهٔ الموت زندانی کنند، اما مردم لر، محمدی را که خردسال بود در قلعهٔ چنگله (چنگوله در پشتکوه) پنهان کردند.[۱۰۶] در این میان شخصی که به شاه رستم دوم شباهت داشت به لرستان آمد و ادعا کرد که شاه رستم است و از قلعهٔ الموت فرار کرده‌است. نزد زن شاه رستم رفت. آن زن نیز به علت سال‌های زیاد دوری از همسر، گفتهٔ او را تأیید کرد. شاه رستم دروغین مدتی حکومت کرد، تا زمانی که شاه طهماسب از موضوع آگاهی یافت و شاه رستم را از زندان الموت آزاد کرد و فرمان حکومت دارالملک خرم‌آباد و سرداری لرستان را به او داد. شاه رستم به تعجیل خود را به لرستان رسانید. شاه رستم دروغین از ترس فرار کرد ولی به دست مردم گرفتار شد و به دستور شاه رستم دوم به دار آویخته شد. محمدی برادر شاه رستم که در پشتکوه به سر می‌برد به قصد جنگ با برادر، با گروهی از هواداران خود به پیشکوه آمد؛ ولی پیران قوم پادرمیانی کردند. قرار شد که محمدی بر دو قسمت و شاه رستم بر چهار قسمت از لرستان حکمرانی کنند. اما وقتی که شاه رستم دوم که سمت للگی یکی از دختران شاه طهماسب را داشت مأمور اخذ مالیات از مشعشعیان شد و به خوزستان رفت، محمدی از فرصت بهره برده قصد شورش داشت که شاه پرور زن شاه رستم با همکاری امیر موصل و حاکم همدان که برای مأموریتی آمده بود محمدی را با نیرنگ دستگیر کرد و به قزوین به درگاه شاهی فرستاد، که از آنجا نیز به فرمان شاه طهماسب به زندان الموت فرستاده شد. محمدی مدت ده سال در زندان الموت بود تا اینکه از آنجا گریخت. در این مدت، فرزندانش علی خان و جهانگیرخان و شاهوردی در لرستان از دستور عموی خود سرپیچی کردند.[۱۰۷] و دست به شورش زدند و در نواحی همدان، گلپایگان و اصفهان به نهب و غارت پرداختند. شاه رستم و امرای قزلباش سرحد لرستان نیز از مقابله با آنان عاجز ماندند تا سرانجام شاه طهماسب با توصیهٔ عده ای، محمدی را از زندان آزاد و به لرستان روانه کرد. بدین سبب شاه رستم ناچار به قزوین رفت و تا آخر عمر در آنجا ماندگار شد و محمدی بار دیگر بر قلمرو لرکوچک تسلط یافت.[۱۰۸]

محمدی پسر جهانگیر

[ویرایش]

وی هرچند با شاه طهماسب و اسماعیل دوم صفوی روابط دوستانه ای برقرار کرد، اما پس از مرگ شاه اسماعیل دوم به اطاعت سلطان مراد (سوم) عثمانی گردن نهاد و او حکومت نواحی مندلی، جسان، بادرانی و ترساق (مناطقی در غرب پشتکوه) و نیز منشور حکومت لرستان را به محمدی داد. با این همه، هنگامی که خود را از منطقهٔ بیگلربیگ عثمانی بغداد در خطر دید بار دیگر به دربار صفویه روی آورد و به اطاعت از محمد خدابنده گردن نهاد و او دختر محمدی را برای پسر و ولیعهدش حمزه میرزا به زنی گرفت.[۱۰۹]

شاهوردی خان پسر محمدی

[ویرایش]

محمد خدابنده پس از درگذشت محمدی، منشور حکومت لرستان را برای پسرش شاهوردی فرستاد. او در حکومت شاه عباس اول بیشتر ایام خود را در عصیان برضد حکومت صفوی سپری کرد. بعضی از متأخران، علت عصیان شاهوردی را قتل نابهنگام حمزه میرزای صفوی، شوهر خواهر وی و ولیعهد محمد خدابنده دانسته‌اند. شاهوردی به حمایت از دولت عثمانی، به اطاعت بیگلربیگی بغداد درآمد. اما هنگامی که شاه عباس با دولت عثمانی صلح کرد، شاهوردی نخست کوشید تا جانب هردو دولت را نگه دارد.[۱۱۰] شاهوردی با طرح دوستی با چغان اوغلی لرستان را از حملهٔ ترکان در امان داشت. امنیت را در سراسر لرستان برقرار کرد.[۱۱۱] آنگاه که از یاری دولت عثمانی مأیوس شد، بار دیگر به شاه عباس روی آورد و برای عذرخواهی، نماینده ای نزد او فرستاد. شاه عباس نیز به سبب آنچه اسکندر بیگ منشی از «نسبت عباسیگری و ظهور تشیع آن سلسله» یاد کرده‌است، عذرخواهی او را پذیرفت و یکی از شاهزادگان صفوی را نیز به ازدواج وی درآورد. خود شاه عباس هم با خواهر شاهوردی و همسر پیشین حمزه میرزا ازدواج کرد. دیری نپایید که شاهوردی بار دیگر از فرمان شاه عباس سرپیچی کرد. دلایل سرپیچی وی این بود که: ۱-اولین بار به رعایای «قراالوس» (طوایف علیشکر که پس از هجوم عثمانی‌ها در ۱۰۰۰ق به لرکوچک آمده بودند) اجازه نداد که به موطن اصلی خود بازگردند و به اطاعت حکام قزلباش درآیند. ۲- «گاهی پیشکشی به پایهٔ سریر اعلی می‌فرستاد» (اسکندربیگ و ۴۷۱/۱) ۳-به اغورلو بیگ بیات که با شاهوردی بر سر حکومت بروجرد دشمنی دیرینه داشت و از سوی شاه عباس حکومت همدان یافته بود، تاخت و بسیاری از افراد طایفهٔ بیات را به قتل آورد و اموالشان را غارت کرد. شاهقلی برادر آغورلو به قزوین رفت و از شاه عباس مدد خواست و او خود در ۱۰۰۲ق/۱۵۹۴م آهنگ لرستان کرد.[۱۱۲] شاه عباس در ظاهر برای رفتن به اصفهان بیرون آمد ولی برای تنبیه یا کشتن شاهوردی با شتاب به خرم‌آباد حرکت کرد. شاهوردی باخبر شد. به سیمره و از آنجا به قلعهٔ «چنگوله» که در محدودهٔ بغداد و حوزهٔ حکومت رومیان بود، رفت و گمان نمی‌کرد که قزلباشان، او را تا آنجا دنبال کنند؛ ولی دژ موردحمله قرارگرفت و به آتش کشیده شد. سرانجام شاهوردی از بیم آنکه دیگر ساکنان دژ در آتش بسوزند یا کشته شوند، تسلیم شد و از الله‌وردی خان تقاضا کرد تا فرمان دهد تا به ساکنان دژ کاری نداشته باشند. او شاهوردی خان و فرزندانش را دستگیر کرد و به زنجیر کشید. در کنار رود سیمره، اسیران را به شاه عباس تسلیم کرد. شاهوردی جوانی خوش سیما و جسور و شجاع بود. اگر اندکی تملق و افتادگی می‌کرد شاید شاه او را امان می‌داد. اما وی در حضور شاه عباس سر فرود نیاورد. به دستور شاه، شاهوردی و بسیاری از کسان او را گردن زدند و اقوام او را قتل‌عام کردند. دو فرزند او را نیز به زندان فراموشان در قلعهٔ الموت فرستادند.[۱۱۳] با کشته شدن شاهوردی خان در ۱۰۰۶ق، دوران حکمرانی ۵۷۰سالهٔ اتابکان لرکوچک پایان یافت و شاه عباس با از میان بردن چنان شیوه ملوک الطوایفی، ادارهٔ امور را به والیگری تبدیل کرد.[۱۱۴] شاه عباس حکومت لرستان را به حسین خان پسر منصوربیگ سلویزی پسردایی شاهوردی سپرد. از این پس، حسین خان در پشتکوه سلسه ای را تأسیس کرد که سالها دوام یافت.[۱۱۵]

  1. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ. حمید ایزدپناه
  2. دایرة المعارف بزرگ اسلامی. ص500
  3. تاریخ مفصل ایران. ص587
  4. دایرة المعرف بزرگ اسلامی. ص500
  5. تاریخ مفصل ایران. ص587
  6. دایرة المعارف بزرگ اسلامی. ص501
  7. تاریخ مفصل ایران. ص587
  8. دایرة المعارف بزرگ اسلامی. ص501
  9. دایرة المعارف بزرگ فارسی ص501
  10. تاریخ مفصل ایران ص588
  11. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص501
  12. تاریخ مفصل ایران ص588
  13. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص501
  14. کلیات تاریخ ایران/عزیزاله بیات ص369
  15. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص502
  16. تاریخ مفصل ایران ص588
  17. کلیات تاریخ ایران/عزیزاله بیات ص369 تا 370
  18. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص502
  19. تاریخ مفصل ایران ص588
  20. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص502
  21. کلیات تاریخ ایران/عزیزاله بیات ص370
  22. دایرة المعارف بزرگ فارسی ص502
  23. تاریخ مغول ص166
  24. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص502
  25. تاریخ مفصل ایران ص588
  26. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص502
  27. تاریخ مفصل ایران ص589
  28. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص502
  29. تاریخ مفصل ایران ص589
  30. تاریخ مغول ص167
  31. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص502
  32. تاریخ مغول ص167
  33. تاریخ مفصل ایران ص589
  34. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص502
  35. تاریخ مفصل ایران ص590
  36. تاریخ مغول ص168
  37. دایرة المعارف بزرگ فارسی ص503
  38. تاریخ مفصل ایران ص590
  39. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص503
  40. تاریخ مغول ص168
  41. دایرة المعارف بزرگ فارسی ص503
  42. کلیات تاریخ ایران ص370
  43. تاریخ مفصل ایران ص590
  44. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص503
  45. تاریخ مغول ص168
  46. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص503
  47. تاریخ مغول ص168
  48. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص503
  49. دایرة المعارف ص503و504
  50. دایرة المعارف ص504
  51. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص504
  52. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص504
  53. کلیات تاریخ ایران/عزیز اله بیات ص371
  54. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص114
  55. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص114
  56. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص504
  57. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص115
  58. دایرة المعارف ص504
  59. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص504تا505
  60. دایرظ المعارف بزرگ اسلامی ص505
  61. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  62. تاریخ مغول ص16و169
  63. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  64. تاریخ مغول ص169
  65. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  66. تاریخ مغول ص169
  67. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  68. تاریخ مغول ص169
  69. دایرظ المعارف بزرگ اسلامی ص505
  70. تاریخ مغول ص169
  71. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  72. دایرظ المعارف بزرگ اسلامی ص505
  73. تاریخ مغول ص169
  74. دایرظ المعارف بزرگ اسلامی ص505
  75. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  76. تاریخ مغول ص169
  77. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  78. دایرظ المعارف بزرگ اسلامی ص505
  79. تاریخ مغول ص169
  80. دایرظ المعارف بزرگ اسلامی ص505
  81. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  82. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  83. تاریخ مغول ص170
  84. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  85. تاریخ مغول ص170
  86. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  87. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  88. تاریخ مغول ص170
  89. دایرظ المعارف بزرگ اسلامی ص505
  90. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص505
  91. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص116
  92. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506
  93. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص117
  94. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506
  95. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص117
  96. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506
  97. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506
  98. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506
  99. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506
  100. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص121
  101. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506
  102. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص122و123
  103. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص125
  104. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص125و126
  105. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص126
  106. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506
  107. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص126و127
  108. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص506تا507
  109. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص507
  110. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص507
  111. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص127
  112. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص507
  113. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص128
  114. لرستان در گذرگاه زمان و تاریخ ص128
  115. دایرة المعارف بزرگ اسلامی ص507